۱- به درمانگر بیماریشناسی و فنون درمانی را بیاموزید البته در طی سالهای طولانی و پرفشار با رقابت طاقتفرسا
۲-سپس او را به درون محیط درمانی پرتاب کنید و یک عالم سیاهههای عملیات مراقبتی و درمانی را به سر او بریزد.
۳-آنگاه او را مقابل بیماران و البته گاه خانوادههایشان بنشانید
۴-از او بخواهید تشخیص دهد، برنامه درمانی بدهد، اجرا کند، در شرایط بحرانی تصمیم بگیرد، در حجم بزرگی از دردها و نالهها و ابهامها غوطهور شود، خبر بد بدهد، بیمار و خانوادهاش را قانع کند، با همدلی کند و کاملاً علمی و حرفهای عمل کند.
۵-به او بگویید تو یک درمانگری و دانش و عقل داری و نمیدانم و دردمندی اصلاً برازنده تو نیست
۶-یادتان باشد که نه مهارتهای استدلال و تصمیمگیری بالینی و نه استدلال اخلاقی و نه مهارتهای سامانبخشی هیجانی و نه همدلی و شفقت، نه به هوشیاری نه مهارتهای ارتباطی مناسب به او آموزش ندهید. بههرحال او کسوت درمانگری دارد و همین باید کافی باشد!
۷-بینظمی و بیعدالتی سازمانی، فشار و شتاب بالای کار، مشکلات اقتصادی و حقوقی و روابط میانفردی بر پایه سوءظن و ناایمنی، به مقدار کافی!
مطلوب حاصل است.