عادت دارم قدمهایم را بشمارم. معمولاً از اولین پلههای ورودی بیمارستان شروع به شمردن میکنم. هر پله و هر قدم برای خود تا پانزدهمین پله.
این شمارش پس از سلام به نگهبان هنوز ادامه پیدا میکند و هر روز به یک عدد خاص میرسد. هنوز نمیدانم اگر شمردن من تا رسیدن به کمد وسایلم ادامه پیدا کند دقیقاً از اولین پله تا آنجا چند شماره و چند قدم خواهد بود.
مسئله این است که من بهتمامی تا رسیدن به کمد برای خودم نیستم. همیشه از قدمی، از شمارهای به بعد رخدادی مرا از خودم دور میکند و آدمی که از خودش دور شده باشد دیگر نمیتواند قدمهایش را بشمارد و تعداد قدمهایش فراموشش میشود.
پزشکی برای من فراتر از پوشیدن لباسی سفید است من هر بار با صدای انسانی دیگر در بیمارستان قدمهایم را فراموش میکنم.