چکیده
در دوره رنسانس توانایی هنری از طریق نمایش دقیق بدن انسان علیالخصوص انسان برهنه سنجیده میشد. تفکر فلسفی این دوره شناخت جهان از طریق شناخت طبیعت و آنچه قابل مشاهده است؛ بود و همین تفکر توجیه کننده علاقمندی هنرمندان این دوره به بدن برهنه انسان و فراتر از آن توجه به آنچه زیر پوست بدن قرار گرفته است؛ میباشد. انسان این دوره میخواهد از طریق کشف بدن، خود را بشناسد. هنر و علم دوشادوش یکدیگر برای نیل به این هدف او را یاری میکنند. علم به هنرمند نیاز داشت تا طرح بزند و نقاشی کند و مشاهدهاش را به دیگران گزارش دهد و هنر نیاز داشت که دانشمند طرز کار ماهیچهها و ارتباط اعضای این مخلوق خدا را که هنرمند آرزو داشت بوضوح نمایش دهد توضیح دهد. بررسی تاریخ رنسانس و مکتوبات لئوناردو داوینچی بعنوان مرد همهچیزدان آن دوره شکی باقی نمیگذارد که هنرمند آن دوره یک کالبدشناس نیز بوده است (فلنری Flannery ۱۹۹۴، ۵۵-۵۸).
از میان هنرمندان این دوره میکلآنژ بعنوان کسی که عمر بیشتری را صرف هنر کرده و هر اثرش فارغ از فوقالعادگی در نمایش دارای مفهومی در لایۀ زیرین هم هست؛ مورد توجه محققان قرار گرفته است. از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۲ مقالههایی در مورد میکلآنژ و وجود شمایی از اعضای بدن در کارهای او به چاپ رسیده است. این تفکر قائل به این است که در بعضی آثار میکلآنژ میتوان موضوعیت یک عضو بدن را یافت. هر چند میتوان این نوع نگاه را یک خیالبافی صرف تصور کرد؛ اما اگر با همدلی از این زاویۀ دید به آن آثار توجه کنیم میتوانیم به خوبی این نقطه نظر را تأیید کنیم. ولی این قابل ذکر است که ابهام و عدم قطعیت موجود در بررسیهای تاریخی در این کار هم ما را همراهی خواهد کرد.
مقدمه: هنرمندان رنسانس بهعنوان کالبدشناس
هنرمندان ایتالیای رنسانس سعی میکردند پورترههایشان از انسان هر چه بیشتر واقعی باشد؛ بنا به این نیاز کالبدشناس بودند. درواقع در دهه ۱۵۱۰ تحقیقات آنان جایگاه مهمی در کالبدشناسی به خود اختصاص داده بود و در دانشگاه آموزش داده میشد. جورجیو وزاری Giorgio Vasari با بررسی زندگی هنرمندان این دوره بیان میکند که بزرگترین مجسمهساز و نقاش فلورانس، آنتونیو پولویوآلو (۱۴۹۸-۱۴۳۱) Antonio Pollaiuolo اولین کسی بود که بسیاری از اجساد را پوست کند تا ماهیچهها را کشف کند؛ او سعی کرد برهنگی را به روش جدیدی بفهمد. اگر ادعای وزاری را بپذیریم، حکاکی بسیار تأثیرگذار پولویوآلو از نبرد مردان برهنه (شکل ۱)، که جنگجویان برهنهای را با عضلات بدون پوست نشان میدهد که در موقعیتهای حرکتی و زوایای مختلف در حال دریدن هم هستند، حاکی از دانش اوست (بامباخ Bambach ۲۰۰۲).
شکل ۱: حکاکی نبرد ده مرد برهنه، آنتونیو پولویوآلو (ایتالیا، فلورانس، ۱۴۹۸-۳۲/۱۴۳۱).
نوآوران بعدی در این زمینه لئوناردو داوینچی (Leonardo Da Vinci (۱۵۱۹-۱۴۵۲ و میکلآنژ (Michelangelo (۱۵۶۴-۱۴۷۵ هستند. این دو به خاطر جزئیات کالبدشکافی آناتومیکی که در دورۀ حرفۀ طولانیشان داشتهاند و استاندارد جدیدی که در طراحی پورترۀ بدن انسان تعیین کردهاند شناخته شده هستند. بررسی جزئیات نقاشی ساحرۀ لیبیایی (شکل ۲) اثر میکلآنژ مؤید این ادعاست (همان).
شکل ۲: مطالعات ساحره لیبیایی و طرح کوچکی برای وضعیت نشسته او، میکلآنژ (ایتالیا، ۱۵۶۴-۱۴۷۵)
در این دوره کسانی که سفارش کار هنری میدادند انتظار داشتند که هنرمند در آناتومی حرفی برای گفتن داشته باشد. بهطور مثال مجسمهساز فلورانسی باچو باندینلی (Baccio Bandinelli (۱۵۶۰-۱۴۹۳، بعنوان کسی که بهنظر میرسد یک مرکز آموزشی برای آموزش هنرمندان جوان راه انداخته بود، سعی میکرد دوک را با دانش آناتومی خود تحت تأثیر قرار دهد و به خدمت او درآید. به نقل از او «من به شما نشان خواهم داد که میدانم چگونه مغز آدمهای زنده را تشریح کنم؛ همانطور که مردگان را برای یادگیری هنر تشریح میکنم». شواهد ضمنی دیگر نشانگر مطالعات پوست کندن یا قطعه قطعه کردن ماهیچهها برای کشف پتانسیل آنها در یک بیان هنری خالص است. مانند کارهای دو مرد بدون پوست و اسکلتها (شکل ۳) و اثر دستها (شکل ۴) در فرهنگ کالبدشناسی (همان).
شکل ۳: دو مرد بدون پوست و اسکلتها ۱۵۴۵-۱۵۴۰، دومینیکو دِل باربیر (۱۵۷۰-۱۵۰۶)
شکل ۴: مطالعات کالبدشناسانه: ساعد چپ در دو وضعیت و ساعد راست، پیتر پاول روبنز (بلژیک امروزی، ۱۶۴۰-۱۵۷۷).
کارهای هنرمندان ایتالیایی رنسانس چنان پیشرو بود که واژگان جدیدی در کالبدشناسی وضع کردند. تا دهه ۱۴۹۰ معتبرترین رساله آناتومیک از نظر اجتماعی جایگاهی برای بروز نداشت. این رساله خلاصهای بود از هسیکیولس مدیسنا Fasciculus medicinae که نام یوهان دِ کتام Johannes de Ketham معمولاً بعنوان نویسنده به آن الحاق شده بود. نسخه لاتینی کتام Ketham در ونیز در ۱۴۹۱ چاپ شد و یک ویرایش از آن تقریباً ۳ سال بعد به زبان ایتالیایی منتشر گردید. نسخه اول از اشکال آناتومیک قرون وسطی بهره میگرفت و نسخه دوم آنها را با اشکال رنسانسی جدید که توسط جیووانی بلینی Giovanni Bellini، آندرآ مانتینیا Andrea Mantegna و آنتونیو پولویوآلو Antonio Pollaiuolo الهام شده بود؛ ترکیب میکرد (همان).
لئوناردو داوینچی که بدون شک مؤثرترین هنرمند-کالبدشناس کل تاریخ است، ابتدا یک سری از مطالعات جزئیات جمجمه انسان را در ۱۴۸۹ به عهده گرفت. او برای این کار از تکنیکهای دقیق معماری برای نمایش فرمهای سهبعدی در پلان، بخش، ارتفاع و نمای پرسپکتیو کمک گرفت و کلمات جدیدی در تاریخ تصویر علمی ابداع کرد. لئوناردو دقیقترین طرحهای تشریح بدن انسان را در ۱۵۱۱-۱۵۱۰، احتمالاً تحت نظر پرفسور جوان کالبدشناس مارک آنتونیو دِلاتوره Marcantonio della Torre از دانشگاه پاویا، کشید. هیچکدام از کشفیات لئوناردو در زمان حیاتش منتشر نشد. با این حال، روشهای او در توضیح و تشریح کالبدشناسی ماهیچهها در اولین رساله کالبدشناسی دوره رنسانس با نام اساس بدن انسان De humani corporis fabrica، توسط Andreas Vesalius آندریاس وزالیوس[i] گنجانیده شد. این کتاب در بازل در ۱۵۴۳ چاپ شد (همان).
میکلآنژ و استفاده از ساختارهای آناتومیک
در دوره رنسانس اغلب افراد در بیش از یک فعالیت مهارت داشتند؛ در نتیجه نمیتوان آنها را بر مبنای شغلشان دستهبندی کرد. به طور مثال میکلآنژ مجسمهساز، شاعر و نقاش بود. میکلآنژ در ایتالیا متولد شد و بین سالهای ۱۴۷۵ و ۱۵۶۴ زندگی کرد. همانطور که در بخش قبل به تفصیل شرح داده شد نمایش دقیق و فوقالعاده او از بدن انسان گواه این است که او دانش زیادی در تشریح و آناتومی داشته است. این حقیقت نظر محققان را (که از منظرهای متفاوت بدن انسان را مطالعه میکنند) جلب کرده است تا مشتاقانه کارهای هنری او را بررسی و مطالعه کنند. از میان کارهای میکلانژ، آنهایی که روی سقف کلیسای سیستین (۱۵۱۲-۱۵۰۸) در واتیکان نقاشی شدهاند از مهمترین کارها در جهان هستند. میکلآنژ کل سقف را به تنهایی و به تقاضای پاپ جولیوس دوم نقاشی کرد. این نقاشیها هم از نظر تکنیکی و هم از نظر مفهومی که متضمن آن هستند قابل توجهند. مشهورترین نقاشی از میان این نقاشیها، شاید خلقت آدم باشد. در سالهای اخیر آنچه نظر محققان را راجع به آثار هنری میکلآنژ جلب کرده است امکان وجود نمایش ساختارهای آناتومیکی در کارهای اوست. هر چند این ادعا شاید صرفاً خیالبافی چند محقق در نظر گرفته شود اما چندان دور از ذهن نیست. آنچه در ادامه میآید بررسی اجمالی تحقیقاتی است که روی آثار او انجام شده است. آثاری از قبیل: نقاشی خلقت آدم، مجسمه نایت، جدایی زمین از آبها توسط خدا، نقاشی ساحره لیبیایی، نقاشی جودیت و هولوفرنز، نقاشی جدایی نور از تاریکی، نقاشی سلمان و بوز و اُبث و نقاشی خلقت حوا. اعم نقاشیهای ذکر شده همان نقشهای روی سقف کلیسای سیستین هستند (الوانگر، ۲۰۱۲، ۲۹/۱-۳۸-۴۳).
خلقت آدم (شکل ۵)
در بررسیهای انگشتشماری که برای یافتن ساختارهای آناتومیک در نقاشیهای میکلآنژ صورت گرفته، مغز عضوی است که بیشتر مورد توجه است. در سال ۱۹۹۰، مشبرگر Meshberger بحثی در مورد شمای مغز که در نقاشی آبرنگ روی گچ خلقت آدم تعبیه شده است ارائه کرد که آدم را در حال لمس کردن و اتصال به خدا از طریق نوک انگشتان نشان میدهد. مشبرگر در تفسیر این نقاشی مدعی است که میکلآنژ خدا را با ارائه عقل به آدم تصویر کرده است چرا که آنچه پیرامون خدا را فرا گرفته بسیار به مغز شباهت دارد (پالوزی Paluzzi الف، ۲۰۰۷، ۵۴۳-۵۴۰). در مقاله مذکور شواهدی بر وجود مغز نه فقط در کارهای هنری میکلآنژ بلکه همچنین در کارهای رافائل سانزیو و جرارد دیوید و دیگر هنرمندان مهم رنسانس ارائه میشود.
شکل ۵: خلقت آدم (۱۵۱۲-۱۵۰۸) میکلانژ، کلیسای سیستین.
جدایی زمین از آبها توسط خدا (شکل ۶)
وجود تصویر کلیه در کارهای میکلآنژ به طور گسترده توسط اکنویان (Eknoyan (2000 مورد بحث قرار گرفته است. این محقق بر طبق شواهدی که در مقاله مذکور آورده است مدعی است میکلآنژ از عوارض کلیوی رنج میبرده است. گنجاندن شکل کلیه در جدایی آبهای زمین همانطور که توسط نویسنده مقاله گزارش شده به خوبی قابل تأیید است. از طرف دیگر با پذیرش این فرض مبنی بر استفاده میکلآنژ از تصویر کلیه در طرحی با موضوع جدایی مایعات (آب) از جامدات (زمین) به تبع به این نتیجه جالب میرسیم که هنرمند مورد بحث ما از آناتومی این عضو با روشی که در زمان او فهمیده میشده، مطلع بوده است.
شکل ۶: a) جداکردن زمین از آبها توسط خدا (۱۵۱۱) توسط میکلانژ. b) حذف قسمتهای اضافی شکل به کمک کامپیوتر و مشاهده شنل کلیه شکل خدا. c) نوع رنگی (b) برای نشان دادن رگها و حالب کلیه. d) شکل واقعی کلیه.
ساحرۀ لیبیایی (شکل ۷)
بارتو Barreto و اولِورا (Oliveira (۲۰۰۴ کتابی با عنوان «A arte secreta de Michelangelo: uma lição de anatomia na Capela Sistina»در برزیل منتشر کردند. بر اساس این کتاب در نقاشی ساحره لیبیایی (شکل ۷، قاب ۱) وقتی لباسی که ساحره پوشیده برعکس کنیم (قاب ۲) شکل مشاهده شده شباهت زیادی به مفصل گوی و کاسهای شانه دارد (قاب ۲ و ۳). چیز جالب توجه دیگر در قاب ۱ فرشتهای است که رنگ آن نسبت به باقی تصویر روشنتر بوده و به شانه خودش اشاره میکند همچنین فرشتگان دیگر واقع در پس زمینه تصویر به شانههایشان اشاره میکنند و به آنها خیره شدهاند. شانه چپ ساحره هم در تصویر مشخص شده است (الوانگر Ellwanger ۲۰۱۲).
شکل ۷: ۱) ساحره لیبیایی. ۲) دامن ساحره در موقعیت برعکس. ۳) تصویر مفصل شانه. قسمت کاسهای مفصل با حرف a و قسکت گوی شکل آن با حرف b در دو تصویر ۲ و ۳ نشان داده شده است.
جودیت و هولوفرنز Judith and Holofernes (شکل ۸)
در جودیت و هولوفرنز، (نقاشی که داستان آن در کتاب مقدس آمده است) جودیت با حیله سر هولوفرنز را از تنش جدا میکند، جالب توجه است که هولوفرنز با شانه راستش رو به بالا و ران چپ خم شدهاش نمایش داده شده است (قاب ۲). موقعیت بدن هولوفرنز با دومین مهره ستون فقرات که اکسیس axis نام دارد؛ قابل مقایسه است ( قاب ۳). محدوده مشخص شده توسط خطچین a شباهت خوبی با شکل استخوان در قاب ۳ دارد. مانند نقش قبلی جزئیات دیگری در تصویر وجود دارند که بر موضوع بودن این استخوان در تصویر تأکید میکنند. مثل مشخص بودن پشت گردن جودیت و دو بردهی قاب ۴ که با انگشت سبابه به پشت گردنشان و مکان مهره اشاره میکنند. این دو برده در نقش اصلی بالای تصویر نقاشی شدهاند (همان).
شکل ۸: ۱) جودیت و هولفرنز. ۲) بدن هولفرنز. ۳) تصویر استخوان اکسیس. حرف a در هر دو قاب نشانگر مرز استخوان است. ۴) دو برده که به گردن خود اشاره میکنند.
جدایی نور از تاریکی Separation of light from darkness (شکل ۹)
در مورد این نقاشی نظرات متفاوتی وجود دارد. باندسون و باندسون (۲۰۰۳) با بررسی این نقش مدعیاند که خالق نمایش داده شده در این نقاشی ویژگیهای شخصی را دارد که از بیماری گوآتر رنج میبرد. دیگر محققین همین تصویر را بهعنوان نمایشی از پایه و جایی که سر بدان متصل است؛ میدانند. این حقایق متناقض ما را وادار میکند که درباره تأثیر تفسیرات متفاوت محققان تفکر کنیم و در تفسیر تصاویر دقت و احتیاط را از دست ندهیم (همان).
از طرف دیگر بارتو و اولیویرا با بررسی خالق در تصویر بر این نظرند که تصویر کردن خالق با گردن کشیده بر مکان استخوان لامی دلالت دارد. آنان مانند دیگر کارهایشان که در این مقاله آمده است؛ جزئیات دیگری از تصویر را نیز به عنوان شواهد دیگری برای این دلالت متذکر میشوند. اینطور به نظر میرسد که این دو نفر معتقدند در هر نقاشی عضو بخصوصی از بدن موضوع اصلی کار میکلآنژ است. انتخاب این عضو توسط او به داستان و موضوع نقاشی نوعی ارتباط مفهومی دارد. در این راستا آنها بیننده را به ۴ ایگنودی[i][i] میکلآنژ مردان برهنه خود را که روی سقف کلیسای سیستین نقاشی کرده بود با این نام میخواند. Ignudi برگرفته از کلمه nude به معنی برهنه.
میکلآنژ مردان برهنه خود را که روی سقف کلیسای سیستین نقاشی کرده بود با این نام میخواند. Ignudi برگرفته از کلمه nude به معنی برهنه.
میکلآنژ مردان برهنه خود را که روی سقف کلیسای سیستین نقاشی کرده بود با این نام میخواند. Ignudi برگرفته از کلمه nude به معنی برهنه.
نقش شده در حواشی نقاشی توجه میدهند و میگویند ۳ نفر از ۴ ایگنودی نقاشی شده گردنهایشان را مخفی کردهاند و فقط یکی از آنان گردنش را نشان داده که به موقعیت استخوان لامی اشاره دارد. علاوه بر این موقعیت بازوهای خالق که تقریباً فرم U-شکل دارد به ساختار استخوان لامی شبیه است. این شباهت در قابهای ۲ و ۳ نشان داده شده است: الف) شاخ بزرگتر، ب) شاخ کوچکتر، و ج) بدنه (همان).
شکل۹: ۱) جدای نور از تاریکی. ۲) موقعیت قرار گرفتن خالق. ۳) نمایش استخوان لامی. به الف) شاخه بزرگتر، ب) شاخه کوچکتر و ج) بدنۀ استخوان لامی در دو قاب ۲ و۳ توجه کنید.
سلمان، بوز و اُبث (شکل ۱۰)
بارتو و اولیویرا موضوع این نقاشی را کتف میدانند. نقش لباس زن تصویر شباهت زیادی به استخوان کتف دارد. قاب ۲ و ۳ و موقعیت کودک و بردههای نقش شده در بالای نقاشی طوری است که شانههای آنها مرکز توجه باشد (قاب ۱) (همان).
شکل ۱۰: ۱) سلمان، بوز و اُبث. ۲) دامن زن که به شکل استخوان کتف نقاشی شده است. ۳) تصویر استخوان کتف.
خلقت حوا (شکل ۱۱)
بارتو و اولیویرا (۲۰۰۴) ریه را موضوع این تصویر میدانند. با توجه به شکل قاب ۲ و ۳، شنل خالق با شکل ریه چپ مشابه است. آنها یک همبستگی میان درخت خشکیده کنار تصویر و شکل نایچه یافتند (قاب ۴). آنچه توجه آنان را به این درخت جلب کرد و در چنین تفسیری آنان را یاری داد در نظر گرفتن این موضوع بود که چرا یک درخت خشکیده باید در بهشت وجود داشته باشد (همان).
شکل ۱۱: ۱) خلقت حوا. ۲) شنل خالق که با شکل ریه چپ مطابقت دارد. ۳) نقاشی ریه چپ از نمای نیمرخ. ۴) بخش نمایش داده شده یک قسمت ۳ شاخه از نایچه را نشان میدهد.
نتیجهگیری
با بررسی تاریخی دورۀ رنسانس و آثار هنری فراوان، دقیق و فوقالعاده از بدن انسان توسط هنرمندان مختلف این نتیجه محقق میشود که جذابیت کشف بدن و خلق نمایشی واقعی از انسان توانست در علم کالبدشناسی و پزشکی تأثیر پایهای و چشمگیری داشته باشد.
میکلآنژ بعنوان یک نابغۀ مجسمهسازی و نقاشی مورد توجه محققان مختلف از جمله محققان عرصۀ پزشکی قرار گرفت و در این تحقیقات ادعا شد که او در تصاویر نقاشی شدهاش به نوعی کالبدشناسی میآموزد. از جمله پایهگذاران این زاویۀ دید، بارتو و اولِورا هستند. آنان در کتابی با عنوان « A arte secreta de Michelangelo: uma lição de anatomia na Capela Sistina » که در برزیل منتشر کردند به بحث و بررسی موارد متعددی از ساختارهای آناتومیک که در نقاشیهای میکلآنژ گنجانیده شده است پرداختند. نقاشیهایی مانند: ساحرۀ لیبیایی، جودیت و هولفرنز، جدایی نور از تاریکی، سلمان، بوز و اُبث و خلقت حوا.
درستی یا نادرستی این ادعا همچنان مورد بحث است. بعضی مردم باور دارند که چنین نظرگاهی ممکن است فقط ناشی از خلاقیت محققان یا حتی نتیجۀ فقدان دانش آنهایی که این نوع از تحلیل را انجام میدهند باشد. از جمله منتقدان سرسخت این نوع نگاه (کیکهوفل Kickhöfel ۲۰۰۴) است و چنین تفاسیری را غیر قابل تحمل و سطحی میداند. با این حال آنچه در این مقاله از منظر ارتباط تصاویر مخلوق میکلآنژ و وجود ساختارهای آناتومیک در آن ارائه شد به نظر دقیق و قابل توجه میرسد و فارغ از هر چیز بر زیبایی آثار هنری او تأکید دارد، که امری غیر قابل بحث است.
[i] یک جراح بلژیکی که پدر کالبدشناسی مدرن نام گرفته است- (۱۵۶۴-۱۵۱۴)
[i][i] میکلآنژ مردان برهنه خود را که روی سقف کلیسای سیستین نقاشی کرده بود با این نام میخواند. Ignudi برگرفته از کلمه nude به معنی برهنه.
منابع
Bambach, C., (2000). Anatomy in the Renaissance. In Heilbrunn Timeline of Art History. New York: The Metropolitan Museum of Art.
Barreto, G. and Oliveira, MG., (2004). A arte secreta de Michelangelo: uma lição de anatomia na Capela Sistina. São Paulo: ARX.
Bondeson, L. and Bondeson, AG., (2003). Michelangelo’s divine goitre. Journal of the Royal Society of Medicine, vol. ۹۶, n. ۱۲, p. ۶۰۹-۶۱۱٫
Eknoyan, G., (2000). Michelangelo: Art, anatomy, and the kidney, Kidney International 57, 1190–۱۲۰۱٫
Ellwanger, J. H., Mohr, H. and Campos, D., (2012). Anatomy lessons in the Michelangelo’s works? J. Morphol. Sci., vol. 29, no. 1, p. 38-43.
Flannery, Maura, C., (1994). Artists & Anatomists, The American Biology Teacher, Vol. 56, No. 1 pp. 55-58, Published by: University of California Press, Article Stable.
Kickhöfel, E. H. P., (2004). Uma falsa lição de anatomia ou de um simples caso de impregnação teórica dos fatos. Scientiae Studia, vol. ۲, n. ۳, p. ۴۲۷-۴۴۳٫
Paluzzi, A., Belli, A., Bain, P., Viva, L., (2007). Brain ‘imaging’ in the Renaissance, Jr. Soc Med.; 100(12): 540-3.