خیلی وقتها داشتن یک تصویر ایستا از خود و مسایلمان علت ایجاد اختلال، پیچیدهتر شدن و مزمن شدناش است. جوری راجع به خودمان و مسئلهمان صحبت میکنیم که انگار زمان بازایستاده و «همان خود» باید راهی به «همان مسئله» بیاید و آن را حل کند. اگر تصویر هراکلیتوسی از جهانِ پیوسته در حال شدن برای خیلی از ما سرسامآور است و نمیتوانیم بپذیریم که نمیتوانیم دوبار در «همان» رودخانه شنا کنیم ــ باوری که همۀ حسهای شاعرانۀ نوستالژیک را به باد فنا میدهد ــ دستکم میتوانیم زمان را در فهم خودمان و شرایطمان در نظر بگیریم.
بسیاری برای ایجاد یک حس ایمنی دروغین ترجیح میدهند که زمان را نگاه دارند تا همه چیز پیشبینیپذیرتر و در دسترستر باشد. همه میدانیم که قطار زمان را با هیچ نیرویی نمیتوان از حرکت بازداشت. اما اگر لازم باشد همه بلدند که «این» را پیوسته چون «همان» که بود تفسیر کنند. آن وقت «این» خود و «این» وضع یگانۀ اکنون را بهسادگی به «همان»، یا صراحت و یگانگیاش را به چیزی تعمیمپذیر یعنی «چنین» تبدیل میکنیم. به جای اینکه بگوییم: «اکنون این من با این حال در این وضع چه کند؟» میگوییم: «دوباره همان من و همان حال و همان وضع … حالا چه کنم؟» یا «در چنین وضعی چون منی چه باید بکند؟»
رفتارهای آموخته و عادتی البته خیلی وقتها اقتصادی هستند. گاه اما این تدبیرهای پیشین دیگر کارآمد نیستند ولی ما همچنان بر آنها پا میفشاریم یا فراتر از آن، آنها را مفروض میگیریم یا اصلا وانمینگریم تا دریابیم بیش از مسایلمان به دستگاه حل مسئلهمان گرفتار شدهایم. در این هنگامهها مصرّانه به چیزهایی ارزش و نیرو میدهیم که نیرو و ارزش ما را میکاهند و رفتارهایمان نابکار و نابهنگام میشود. بیهوده نیست که همۀ رویکردهای درمانی در پی رشد انعطافپذیری هستند تا لیبیدو، رفتار و یا باور تثبیتشده و ناسازگارانه را به نیروگذاریهایی بهنگام و رفتاری متناسب با اکنونِ ادراک، احساس، تفکر و رفتار بدل کنند. این فرآیندی است که ما را به برآمد همۀ درمانها، یعنی یکپارچگی ارگانیسم و انسجام خود میرساند؛ فرایندی که احساس ایمنی را میسازد که برابر با همایستایی در تن است.
برخی شیوهها با تغییر محیط یا پیامدهای رفتار، برخی با تفسیر میل و عقدهگشایی و برخی با تغییر باورها سعی در رسیدن به انسجام و ایمنی میکنند. برخی دیگر از شیوهها بر این باور بودهاند که برای رسیدن به انعطافپذیری و هماهنگی با اکنون و انسجام ادراک ـ احساس ـ تفکر ـ رفتار الزامی ندارد که آسیب را در هر کجا که هست بیابی و آن را ترمیم کنی تا کل بسامان شود. رویکردهای بافتاری بر این بافتار بنا شدهاند که با هدایت هشیارانۀ توجه و باز کردن ادراک به اکنون میشود تفسیرها را خاموش کرد تا کششها و رانشهای تن آرام گیرد، تن یکپارچه شود و چون یک کل رفتار کند. در این هنگام است که «این» با همۀ ابهام و پیچیدگیای که پدیدار میشود و ذهن واقعیتِ اکنون را در پس «همان» پنهان نمیکند و به «چنین» هم فرونمیکاهدش. «این» برایش «این» است؛ همینقدر صریح و همینقدر مبهم. «این» یعنی بهنگام شدن و زیستن اکنون که معلوم است آن را پیش از این نزیستهایم. معلوم است که میتوانیم در این حال قدری ناشیانهتر و درنگیدهتر بهنظر بیاییم چون توهم اینکه پیشتر «این» را زیستهایم نداریم. در عوض بهنگامتریم و در تعلیق ذهن فرصت رفتارهایی اصیلتر و سازگارانه را پیدا میکنیم. گویی زنجیرۀ تکانهها و اجتنابها گسسته میشود و امکان کنش فراهم میشود. این روشها را امروز بسیاری به نام روشهای بهوشیاری ـ مبنا میشناسند؛ شیوههایی که به جای تعمیر جزء به جزء ذهن، آن را وا میگذارند و اجازه میدهند تا هشیاری بیواسطۀ ذهن با واقعیت ملاقات کند. آن گاه بی آنکه بخواهیم آن را بشناسیم، آن را فهم میکنیم؛ فهمی که نه بازنمایی واقعیت که همنوایی با واقعیت است.
تجربۀ دیرینۀ مراقبهگران و دانش شاهد ـ مبنای امروز نشان میدهد که تجربۀ بهوشیارانۀ اکنونِ ادراک میتواند دلبستگی ایمن را توسعه بخشد، به حس انسجام کمک کند و انعطافپذیری توجه و رفتار را بیشتر کند و در نتیجه به افزایش سلامتزایی Salutogenesis و عملکرد بالاتر دستگاه روانعصبایمنی Psychoneuroimmune system کمک کند.
این رویکرد با آنچه کانون دانش و کار پزشکی روانتنی است همسویی کامل دارد. چراکه پزشکی روانتنی رویکردی نه صرفاً بیماری ـ محور که در بنیان رویکردی سیستمی شخص ـ محور و مبتنی بر سلامتزایی است.
این الگوی فرارشتهای متمرکز بر شناخت مسیرهای اپیژنتیکی، روان ـ عصب ـ ایمنی، میانفردی، گفتمانی و زیست محیطیای است که باعث بروز پاسخهای ناسازگارانه به عوامل تنشزا و البته بیماریها میشود. به همین خاطر است که ارزیابی دلبستگی، دفاعهای روانی و سبکهای مدارا در این الگو مهمتر از ارزیابی و نامگذاری نشانه و ناخوشیها است. در این رویکرد نه با «چنین بیماری»ای که با «این شخص» رفتار میشود. اگر دیدیم که با «همان خود» و «همان ناخوشی» روبرو هستیم تنها معنیاش این است هشیاری از ادراک گسسته و برعکس با فکر درآمیخته و در نتیجه همان خود و همان ناخوشی در یک دستگاه بسته در حال بازتولید است و البته منِ درمانگر هم به جای توجه به تفاوتهای هرچند ظریف اکنون و تجربههای نوی او به دنبال بازشناسی «همان بیماری» هستم. معلوم است که من هم نمیتوانم او را به اکنون دعوت کنم و انتظار باز شدن چرخۀ دستگاه مسئلهساز را داشته باشم.
فرق نمیکند این مسئله یک قلب خسته، یک رودۀ تحریکپذیر، یک فکر وسواسی یا یک مشکل خانوادگی باشد، برای جلوگیری از بازتولید «همان» نیاز به ارتباط با «این» داریم. «اینی» که کاملاً قابل بازشناسی نیست همیشه قدری ابهام و قدری اضطراب در مواجهه آغازین دارد اما سرشار از منابع نو، احساسهای نو و ایدههای نو است.
تغییر بافتار تجربه به جای محتوای آن، کلید ورود هشیاری به تغییر کارکرد تن و روان است. گویی هشیاری به تدریج واقعیت را دشمن خود نمیداند و از آن نمیهراسد؛ دیگر«این» چیزی نیست که همیشه چیزی بیشتر یا کمتر از آنی که میخواسته، دارد. «این» برایش «این» است.
ابهام راستین تجربۀ «این» او را وا میدارد تا با کنجکاوی و مراقبت به «آن» روی کند و روی داشته باشد.
رهایی از نیروگذاریهای نابکار و نابهنگام جبر تکرارها و حسرتهای گذشته و خیالپردازیهای جبرانی و شومگوییهای آینده و با تمامیت به حال و کارِ اکنون پرداختن، بنیان رهایش و گشایش هشیاری است. این تکاندن تن است از غبار بودها و بخار بادها و اکنونی شدن تن و روان است.
این همه غمها که اندر سینههاست
از بخار و گرد باد و بود ماست. «مولانا»
«آبتنی کردن در حوضچۀ اکنون»، چنانچه که سهراب وصف میکند، ما را رویینتن نمیسازد اما به پذیرش نابسندگی و نادانیمان و توسعۀ ایمنی در عین آسیبپذیری میانجامد. پس نیاز کمتری به دفاعهای روانی خام وتحریف واقعیت احوال و اوضاعمان خواهیم داشت و دفاعهای پخته جایگزین میشود؛ پاسخهایی که آگاهانهترند و حول محور کنجکاوی و مراقبت (مانند انتظار، شوخطبعی، انساندوستی و والایش) میگردند.
از این درنگ میتوان دریافت که نه شناخت واقعیت که همنوایی با آن است که امکان هماهنگی و یکپارچگی تن ـ روان و در نتیجه فرگشت Evolution و بهگشت Healing را به ما میدهد. به همین خاطر است که بهوشیاری و دیگر روشهای مراقبت بافتاری میتواند نه فقط فرآیند شکلگیری ناخوشیها و علایم که روند مدارا با آنها، کیفیت زندگی و رشد شخصیت را نیز عمیقاً تغییر دهد. این تأثیرات ژرف و فراگیر و در دسترس بودن روشهای بهوشیاری ـ مبنا باعث شده است تا این روشها به بخشی کارآمد از کاربندیهای مراقبتهای روانتنی درآید.
برای مطالعه بیشتر بنگرید به:
گلی، فرزاد. دانش فرگشت هشیاری: جستارهایی در روانشناسی فرافردی (چاپ دوم). نشر دهکده سلامت. اصفهان: ۱۳۹۶٫